عشق و دوستی | ||
|
نگران،كلافه،عصبي شدم.شاخه گلي كه دستم بود سر خم كرده بود و داشت مي پژمرد.
طاقم طاق شد.از جام بلند شدم ،ناراحتيم رو خالي كردم سر كلاغ ها.
گل رو هم انداختم زمين.پاسارش كردم.گند زدم بهش.گلبرگ هاش كنده و له شد.يقه پالتوم رو دادم بالا،دستام رو كردم تو جيباش.راهم رو كشيدم و رفتم.نرسيده به در پارك صداش از پشت سر اومد.صداي تند قدم هاش و صداي نفس نفس هاش داشت ميومد.بر نگشتم به رووش؛حتي براي دعوا،مرافعه،قهر.از در خارج شدم.خيابون رو به دو گذشتم.
هنوز داشت پشتم ميومد.صداي پاشنه چكمه هاش رو ميشنيدم.ميدوييد و صدام مي كرد.
اون طرف خيابون ايستادم جلو ماشين.هنوز پشتم بهش بود.كليد انداختم كه در رو باز كنم كه بشينم و برا هميشه برم.درو هنوز باز نكرده بودم كه صداي بوق و ترمزي شديد و فرياد ناله اي كوتاه ريخت تو گوش و جونم.
تندي برگشتم ديدمش پخش خيابون شده بود.به روو افتاده بو جلو ماشيني كه بهش زده بود.رانندش هم داشت تو سر خودش مي زد.
سرش خورده بود روو آسفالت و پكيده بود و خون راه كشيده بود ميرفت سمت جوي كنار خيابون.
ترس خورده و هول دوييدم طرفش .بالا سرش ايستادم.
مبهوت.
گيج.
منگ.
هاج و واج نگاش كردم.
تو دست چپش بسته ي كوچكي بود.كادو پيچ.محكم چسبيده بودش.نگام رفت روو آستين مانتوش كه بالا شده،ساعتش پيدا بود.چهار و پنج دقيقه.
نگام برگشت و ساعت خودمو ديدم؛چهار و چهل و پنج دقيقه!
گيج و درب و داغون نگاه ساعت راننده ي بخت برگشته كردم.عدد چهار و پنج دقيقه رو نشون ميداد . . .
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |