عشق و دوستی
جدیدترین مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و دوستی و آدرس eshghodoosti.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سلام

اسم من محمدرضاست و17 سالمه

درحال حال حاضر دوست دخترندارم

از اون پرسپولیسی های تیر هستم

****واینکه خوشحال میشم برام نظر بذارید****

****خواهشاً تو نظرسنجی هم شرکت کنید****

 

[ 30 تير 1398برچسب:love, ] [ 1:0 ] [ محمدرضا حشمتی ]

 داستان جذاب حسن كوره و خانم لخته  

یه روز خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و می ره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده

بقیه در ادامه مطلب...........


ادامه مطلب
[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:عشق,لخت,کور,دوستی ,عاشقانه, ] [ 15:5 ] [ محمدرضا حشمتی ]

 داستان زیبای عشق در بیمارستان

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می  خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستار متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی  بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم
 بقیه در ادامه مطلب...


ادامه مطلب
[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عشق در بیمارستان, ] [ 12:35 ] [ محمدرضا حشمتی ]

 نگذار ذهنت بر قلبت حکمرانی کند ...

 عشق حقیقی مثل روح است، افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند ، ولی تعداد معدودی آن را دیده اند .
 کلید قلب ، زندگی و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرم.
 زندگی را بی عشق سپری کن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید .
 گاهی در جستجوی چیزی هستید که نمی توانید آن را ببینید .
 بقیه  جملات عاشقانه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب
[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:پیامک,جملات عاشقانه,عشق,نفرت, ] [ 12:26 ] [ محمدرضا حشمتی ]

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما
من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از
۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

بقیه در ادامه مطلب...

این داستانو تا آخرش بخون ،باحاله!!!!!!!!          


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:عشق,خجالت,عشق,, ] [ 15:33 ] [ محمدرضا حشمتی ]

                                           داستان زیبای آرزوی غم انگیز
آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!!
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد
آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟
آبجی بزرگه گفت : م م م راست
آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا
بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت !
آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟!
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره
دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟
آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه

بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشست ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی !

[ پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:عشق,داستان کوتاه غمناک,عشق, ] [ 14:56 ] [ محمدرضا حشمتی ]

 

                                              قرار
نشسته بودم رو نيمكت پارك،كلاغ ها رو مي شمردم تا بياد.سنگ مينداختم بهشون.مي پريدند،دورتر مي نشستند.كمي بعد دوباره بر مي گشتند،جلوم رژه ميرفتند.
ساعت از وقت قرار گذشت.نيومد.
بقیه در ادامه مطلب..........


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 3 مرداد 1392برچسب:عشق,قرار,دوستی ,دروغونفرت,عشق,عشق, ] [ 14:44 ] [ محمدرضا حشمتی ]


غرق شده ام وسط ِ کلماتی خشک و خالی ..

میان ِ جمله هائی که می توان سر ِ شعر بودن یا نبودن ِ شان شرط بست ..

حرف هائی که از صافی ِ دهان صاف کن بُغض رد می شوند ..

حرف ها می روند ..

بغض لعنتی امّا می ماند ..

مثل ِ عفریته ی ِ بدکاره ی ِ حرام زائی که هرثانیه توله ی ِ حرف پس می اندازد ..

حرف هائی که نگفتن ِ شان امّا از جنس ِ سکوت نیست ...




 

 

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:عشق,سکوت,عکس دختر,نفرت,, ] [ 15:24 ] [ محمدرضا حشمتی ]

همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !

امــــا ...

هــیـچ چــیـز بــدون تــــو ...
...
تـمــام نـمـی شـــود

حـــتـی ...

هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن

[ سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:دلتنگی,عشق,دروغ,خیانت,دوستی,عاشقانه, ] [ 14:5 ] [ محمدرضا حشمتی ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ

امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد.بوس بوس
آرشیو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 11681
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content