عشق و دوستی | ||
|
داستان جذاب حسن كوره و خانم لخته یه روز خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و می ره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده
بقیه در ادامه مطلب........... ادامه مطلب همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد ! |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |